دل نوشته
من از قلب آسیا، افغانستان
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:, توسط نازگل |

نبض هستي لرزه بر رگ‌هاي كوهِ نور زد
باغبان انبياء گل نغمه‌اي مسرور زد
چشمِ كوه‌هاي دگر پيش حرا تاريك بود
چشم خورشيدي او علت بر اين مشهور زد
بسكه شيرين بود وصلِ يار در غارِ حرا
صد ملك با بال‌هاي سر درش را تور زد

 

هم نبوت را به دست آورد و هم ختم الرسل
فكر را از نو بنا كرد و دم از معمور زد
با چنين والا مقامي چشم‌ها را خيره كرد
تيرها بر ديدگانِ دشمنانِ كور زد
ديگر از حرف يتيمي و شباني نيست حرف
سيلي سنگين بعثت بر رخِ مغرور زد
دست شيطان را ببست و شاهكاري را گشود
گفت اسلام و همه ابليسيان را دور كرد

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:, توسط نازگل |

حسرت ديده بي تاب تو بيمارم كرد

آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خرابش كرد

بي جهت نيست كه مست رخ زيباي توام

لب گلگون تو در دشت خزان آبم كرد

مستي ام جام نگاهي ز افق هاي تو بود

آه آن صورت مهتاب تو در خوابم كرد

شهر را از تب بيماري من جايي نيست

راه گم كرده به دنبال تو آواره و ويرانم كرد

اشكم از ديده به گرماي نفسهاي تو بود

جام اندوه تو مرا همره و همراهم كرد